استمدادلغتنامه دهخدااستمداد. [ اِ ت ِ] (ع مص ) یاری خواستن . (منتهی الارب ). مدد خواستن . (زوزنی ). یاری جستن . یاوری خواستن . بمدد طلبیدن . استعانت . اعانت جستن : مدّت مجاهدت دراز کشید واهبت و سازی که داشتیم نمانده و راه استمداد و طلب زاد بسته بود و مدتها در مضایق آن شدت
استمدادفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی لتجا، استعانت، دادخواهی، پناه بردن، پناه جستن، پناهجویی، طلب حمایت، نجات خواستن فریاد استمداد، کمک!▼
invocatingدیکشنری انگلیسی به فارسیدعوت کردن، دعا کردن به، خواستن، استمداد کردن از، احضار کردن، استدعاء کردن، دعا خواندن
invocateدیکشنری انگلیسی به فارسیفراخواندن، دعا کردن به، خواستن، استمداد کردن از، احضار کردن، استدعاء کردن، دعا خواندن
invocatesدیکشنری انگلیسی به فارسیفراخوانده می شود، دعا کردن به، خواستن، استمداد کردن از، احضار کردن، استدعاء کردن، دعا خواندن
مستمدلغتنامه دهخدامستمد. [ م ُ ت َ م ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمداد. یاری خواهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرکب برگیرنده از دوات . (از اقرب الموارد). رجوع به استمداد شود.