استمجادلغتنامه دهخدااستمجاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افزونی خواستن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). استکثار. افزونی گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). و منه المثل : فی کل شجر
استنجادبدیکشنری عربی به فارسیكمك خواستن از , كمك طلبيدن از , درخواست كمك از , درخواست يارى از , تقاضاى كمك از , تقاضاى مساعده از
استجادهلغتنامه دهخدااستجاده . [ اِ ت ِ دَ ] (ع مص ) نیکو یافتن چیزی را. (منتهی الارب ). نیک شمردن . (زوزنی ).نیک نیک شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). نیک آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (
استمدادلغتنامه دهخدااستمداد. [ اِ ت ِ] (ع مص ) یاری خواستن . (منتهی الارب ). مدد خواستن . (زوزنی ). یاری جستن . یاوری خواستن . بمدد طلبیدن . استعانت . اعانت جستن : مدّت مجاهدت دراز
استنجادلغتنامه دهخدااستنجاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) یاری خواستن . استعانت . || توانا گردیدن بعد سستی . || دلیری کردن بعدترس . یقال : استنجد علیه بعد هیبته . (منتهی الارب ).
مستمجدلغتنامه دهخدامستمجد. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازاستمجاد. کسی یا چیزی که افزونی می گیرد و یا افزونی می خواهد. (از ناظم الاطباء). رجوع به استمجاد شود.
استکثارلغتنامه دهخدااستکثار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چیزی را بسیار خواستن . (زوزنی ). زیاده طلبی . بسیار کردن خواستن . بسیار خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). افزونی خواستن . استمج
افزونیلغتنامه دهخداافزونی . [ اَ ] (حامص ) زیادتی . کثرت . فراوانی . (ناظم الاطباء). فراوانی و زیادتی . (آنندراج ). زیادی . تزاید. مزید.زیادت . فضل . فضاله . مزیت . فزونی . فضیلت