استلهاملغتنامه دهخدااستلهام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) الهام خواستن . (منتهی الارب ). فا دل دادن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). در دل انداختن خواستن .
استلحاملغتنامه دهخدااستلحام . [ اِ ت ِ ](ع مص ) راه جستن . || در پی راه فراخ تر رفتن . || فراخ شدن راه . || کشته شدن . یقال : استلحم الرجل ؛ یعنی کشته شد. (منتهی الارب ). || فراگرف
مستلهملغتنامه دهخدامستلهم . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استلهام . الهام خواهنده . (از اقرب الموارد). رجوع به استلهام شود.