استلاملغتنامه دهخدااستلام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسودن . ببسایش . ببسودن . لمس . دست کشیدن بچیزی .- استلام حجر ؛ بسودن سنگ به لب یا دست . بسودن سنگ را به دست یا به لب . (منتهی الارب
استلامفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدست مالیدن و بوسه زدن به چیزی به قصد تبرک. استلام حجر: (فقه) دست مالیدن به حجرالاسود در ضمن مناسک حج.
اصطلاملغتنامه دهخدااصطلام . [ اِ طِ ] (ع مص ) از بیخ برکندن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از بن برکندن . (تاج المصادر بیهقی ). استیصال . (اقرب الموارد) : گفت
استلامةلغتنامه دهخدااستلامة. [ اِ ت ِ م َ ] (ع مص ) مرتکب کاری قابل نکوهش شدن : استلام الیهم ؛ کاری کرد با ایشان که بدان ملامت کنند وی را.
استلامةلغتنامه دهخدااستلامة. [ اِ ت ِ م َ ] (ع مص ) مرتکب کاری قابل نکوهش شدن : استلام الیهم ؛ کاری کرد با ایشان که بدان ملامت کنند وی را.