استفافلغتنامه دهخدااستفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سف ّ. (زوزنی ). سفوف ساختن . (منتهی الارب ). سفوف کردن . || سفوف خوردن . (منتهی الارب ): فاذا لت منه وزن درهمین بزیت و استف ّ، نفع م
اصطفافلغتنامه دهخدااصطفاف . [ اِ طِ ] (ع مص ) بصف ایستادن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). صف بسته ایستادن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). رسته شدن . (زوزنی ) (تاج الم
مستفلغتنامه دهخدامستف . [ م ُ ت َف ف ] (ع ص ) نعت فاعلی و مفعولی از استفاف . آنکه دوا یا سویق را کوبیده نشده و معجون ناکرده بگیرد. (از اقرب الموارد). || دوا یا سویق که نرم نشده
استعمالدیکشنری عربی به فارسیاستفاده , کاربرد , استعمال کردن , بکاربردن , مصرف کردن , بکارانداختن ()کاربرد , استعمال , مصرف , فايده , سودمندي , تمرين , تکرار , ممارست