استغراقلغتنامه دهخدااستغراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) همه را فراگرفتن . (منتهی الارب ). همه را فاگرفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). استیعاب : اگر در شرح معالی و مغالی که ذات معظم این خواجه ٔ مکرّم و وزیر بینظیر که بدان ممتاز است بسطی رود به استغراق اوراق بپایان نرسد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی صص <span
استغراقفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] سخت به کاری مشغول شدن؛ بیش از حد به چیزی توجه کردن.۲. (منطق) همه را فراگرفتن؛ شامل همه شدن.۳. (تصوف) توجه کامل سالک به گفتن ذکر، چنانکه از خودبیخود شود؛ مقام بیخودی و فنا.۴. [قدیمی، مجاز] از بین رفتن؛ نابود شدن.
استغراقفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) همه را فرا - گرفتن . 2 - (مص ل .) غرق شدن . 3 - سخت سرگرم کاری شدن .
مستغرقلغتنامه دهخدامستغرق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغراق . غرق شونده . (غیاث ) (آنندراج ). فرورونده . (ناظم الاطباء). || فرارسنده . || به تمام توانائی خود کاری کننده . || کامل . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استغراق شود.
سرشاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ری، اشباع، پُر بودن، لبریزی، اکمال، انباشتگی، فراوانی، وفور بینیازی استغراق شکم پُر، پرخوری سرریز، طغیان
شیرجهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت شیرجه، غواصی، غوطهوری، غرق، غوطه پایین رفتن، سقوط شیرجۀ هوایی، هوانوردی فروبردن درآب، ارتماس، تعمید، استغراق
استدلالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فرآیند استدلال ال، تعقل، حجت آوردن، اثبات، حجت، برهان، استنتاج، قیاس، منطق، تعمیم اقامۀ دلیل (حجت) ادراک، شم تأیید، اثبات تعقل، تأمل، تفکر، اندیشیدن، استغراق، مداقه، قوۀ تمیز، اندیشه برهان خُلف محاسبه، شمارش استقرا، تجربه، آزمایش محاجه، احتجاج، ایجاب، انتاج، مشاء عقلگرایی، خردگرایی تداعی اند
توجهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود علاقهمندی، تأمل، استغراق، تعمق، غور، تفکر، تمرکز، توجه دقیق، تدبر، موشکافی، باریکبینی، دقت نظر، تدقیق، مداقه، دقت بذلِتوجه، عنایت، اعتنا، مواظبت، تفقد، التفات، امعان، امعان نظر، لطف، محبت، مهربانی مراعات، هوشیاری، احتیاط همّوغم، اندیشه، تحقیق، مطالعه نگاه فعالیت کنجکا