استعماملغتنامه دهخدااستعمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) به عمی گرفتن . (منتهی الارب ).عمو خواندن کسی را. به عم گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || عمامه بر سر بستن . (منتهی الارب ).
استهماملغتنامه دهخدااستهمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . || رنج بردن در کار قوم . (منتهی الارب ). رنج دیدن برای کار قوم .
استعمالدیکشنری عربی به فارسیاستفاده , کاربرد , استعمال کردن , بکاربردن , مصرف کردن , بکارانداختن ()کاربرد , استعمال , مصرف , فايده , سودمندي , تمرين , تکرار , ممارست
مستعملغتنامه دهخدامستعم . [ م ُ ت َ ع ِم م ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعمام . به عمی گیرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنکه عمامه برسر می بندد. (اقرب الموارد). رجوع به استع
عمامةلغتنامه دهخداعمامة. [ع ِ م َ ] (ع اِ) زره خود که در زیر قلنسوه پوشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِغفَر. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغ
استهماملغتنامه دهخدااستهمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . || رنج بردن در کار قوم . (منتهی الارب ). رنج دیدن برای کار قوم .
استعمالدیکشنری عربی به فارسیاستفاده , کاربرد , استعمال کردن , بکاربردن , مصرف کردن , بکارانداختن ()کاربرد , استعمال , مصرف , فايده , سودمندي , تمرين , تکرار , ممارست