استعماشلغتنامه دهخدااستعماش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گول شمردن کسی را. (منتهی الارب ). || ضعیف البصر کردن . (غیاث اللغات ).
استحماشلغتنامه دهخدااستحماش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برافروختن از خشم . سخت خشمگین شدن . (تاج المصادر بیهقی ). سخت خشمناک شدن . احتماش . از غایت خشم برافروخته شدن . || باریک آواز شدن .
اسطامسلغتنامه دهخدااسطامس . [ ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ در پادشاهی بیوراسب ضحاک آرد:و چون گرشاسف با دختر بازگشت راه بر وی بگرفتند و کارزارهای عظیم رفت ، تا فیروز پیش ضحاک بازآمد، پس حرب روم بود با اسطامس . (مجمل التواریخ و القصص ص 40).
ایستاموجseicheواژههای مصوب فرهنگستانموج ایستادهای در یک حوزة بسته یا نیمبسته که حرکت آونگوار آن پس از اتمام نیروی اولیه ادامه دارد
مستعمشلغتنامه دهخدامستعمش . [ م ُ ت َ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استعماش . گول و احمق بشمار آمده . (اقرب الموارد). رجوع به استعماش شود.
مستعمشلغتنامه دهخدامستعمش . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعماش . آنکه دیگری را گول و احمق بشمار آرد. (اقرب الموارد). رجوع به استعماش شود.