استعددیکشنری عربی به فارسیلباس پوشيده , ملبس , شايستگي داشتن , مجهز کردن , پستاکردن , مهيا ساختن , اماده شدن , ساختن , مهيا شد , آماده شد , مجهز شد , حاضر شد
استحوذ عليدیکشنری عربی به فارسیسيطره يافت بر , مسلط شد بر , كنترل را به دست گرفت , غلبه پيدا كرد بر , فائق آمد بر , پيروز شد بر , سلطه پيدا كرد بر , چيره شد بر
اصطعادلغتنامه دهخدااصطعاد. [ اِ طِ ] (ع مص ) برآمدن . (منتهی الارب ). بالا برآمدن . (ناظم الاطباء). ارتقا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || به کوه برآمدن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
استعداءلغتنامه دهخدااستعداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) یاری خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). یاری خواستن از کسی بر امری . یقال : استعدیت الامر علی فلان فاعدانی . (منتهی الارب ). || دوانیدن اسب . (تاج المصادر بیهقی ).
استعدادلغتنامه دهخدااستعداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آماده شدن . آماده گشتن . (منتهی الارب ). آمادگی کردن . مهیا شدن . تهیؤ. آمادگی . (غیاث ): از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). || ساختن . ساز. ساخت . عُدّه : استعداد سفر؛ س
استعدادفرهنگ فارسی عمید۱. توانایی ذهنی و فطری برای انجام دادن یا فراگرفتن کاری.۲. [قدیمی] مهیا کردن؛ آماده کردن.۳. [قدیمی] مهیا شدن؛ آماده شدن.۴. [قدیمی] افراد و تجهیزات جنگی.
استعداءلغتنامه دهخدااستعداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) یاری خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). یاری خواستن از کسی بر امری . یقال : استعدیت الامر علی فلان فاعدانی . (منتهی الارب ). || دوانیدن اسب . (تاج المصادر بیهقی ).
استعدادلغتنامه دهخدااستعداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آماده شدن . آماده گشتن . (منتهی الارب ). آمادگی کردن . مهیا شدن . تهیؤ. آمادگی . (غیاث ): از استعداد و عزیمت معاودت حرب اعلامی کرده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). || ساختن . ساز. ساخت . عُدّه : استعداد سفر؛ س