استعجابلغتنامه دهخدااستعجاب . [اِ ت ِ ] (ع مص ) شگفتی . شگفتی نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بشگفت آمدن از چیزی . (منتهی الارب ).- استعجاب کردن ؛ عجیب شمردن . غریب شمردن .
لوحش اللـهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکلمهای که در مقام تعظیم و استعجاب میگویند؛ وحشت ندهد او را خدای؛ خدا او را غمگین و ملول نکند: ◻︎ ز رکنآباد ما صد لوحشالله / که عمر خضر میبخشد زلالش (حافظ۲:
مستعجبلغتنامه دهخدامستعجب . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعجاب . عجب کننده و در شگفت شونده . (اقرب الموارد). رجوع به استعجاب شود.
بشگفت آمدنلغتنامه دهخدابشگفت آمدن . [ ب ِ ش ِ گ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از کسی ) . عجب . تعجب . (از چیزی ). استعجاب . (منتهی الارب ). و رجوع به شگفت شود.
شگفتیلغتنامه دهخداشگفتی . [ ش ِ گ ِ ] (حامص ، اِ) تعجب . (ناظم الاطباء). شگفت . (آنندراج ). استعجاب . (یادداشت مؤلف ) : شگفتی در آن بود کاسب سیاه نمی داشت خود را ازآتش نگاه . فر
استغرابلغتنامه دهخدااستغراب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخت بخندیدن . (تاج المصادر بیهقی ). نیک سخت بخندیدن . (زوزنی ). مبالغه کردن در خنده . و اُستغرب ، مجهولاً کذلک . (منتهی الارب ). ||