استسقاءلغتنامه دهخدااستسقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آب خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ). طلب آب کردن : به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقاءکه وارهانی از این خشکسال تیم
استسقاءفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب آب یا باران کردن . 2 - (اِ.) نوعی بیماری که بیمار عطش زیاد دارد و آب بسیار می خواهد.
استبقاءلغتنامه دهخدااستبقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) باقی گذاشتن . (زوزنی ) (غیاث ). باقی داشتن . (غیاث ). زنده بگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ): استبقاه ؛ زنده و باقی گذاشت او را. (از من
استرقاءلغتنامه دهخدااسترقاء. [اِ ت ِ ] (ع مص ) افسون کردن خواستن . (زوزنی ). افسون خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). رقیه خواستن . و منه : استرقیته فرقانی رقیة. (منتهی الارب ). تعویذ
استسعاءلغتنامه دهخدااستسعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کار کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ) (منتهی الارب ). کار کردن فرمودن عبد مکاتب را تا بدان زر باقی کتابت خود را ادا کرده آز
طبلیلغتنامه دهخداطبلی . [ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به طبل .- استسقاء طبلی ؛ نوعی از استسقاء، و آن بیماریی باشد که شکم بیمار بیاماسد و از هر سوی بکشد، و چون بر آن زنند آوای کوس کند.
مستسقیلغتنامه دهخدامستسقی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استسقاء. آب خواهنده برای نوشیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آب خواه . آب طلب . آب جو. آب کشنده و آب بردارنده .