استراکلغتنامه دهخدااستراک . [ ] (اِ) بیونانی میعه ٔ سایله است . و رجوع به سترکا در برهان قاطع و همین لغت نامه و رجوع به اصطرک شود.
اصطراکلغتنامه دهخدااصطراک . [ ] (معرب ، اِ) حب الغول . شجره ٔ لُبنی . شجره ٔ مریم . عبهر. میعه . و رجوع به اصطرک شود.
استراکیسمسلغتنامه دهخدااستراکیسمس . [ اُ م ُ ](یونانی ، اِ) استراسیسم .کلیس تنس پس از تبعید پیزیستراتیدس (509 ق . م .) در آتن قانونی وضع کرد که بموجب آن افراد مدینه می توانستند هر کسی
استرابادلغتنامه دهخدااستراباد. [ اِ ت َ ] (اِخ ) استرآباد. دهی نزدیک جرجان . (منتهی الارب ). شهریست [ بناحیت دیلمان ] بردامن کوه نهاده بانعمت و خرم و آبهای روان و هوای درست و ایشان
استراکیسمسلغتنامه دهخدااستراکیسمس . [ اُ م ُ ](یونانی ، اِ) استراسیسم .کلیس تنس پس از تبعید پیزیستراتیدس (509 ق . م .) در آتن قانونی وضع کرد که بموجب آن افراد مدینه می توانستند هر کسی
استراسیسملغتنامه دهخدااستراسیسم . [ اُ ] (فرانسوی ، اِ) (از یونانی استراکن ، بمعنی صدف ، زیرا مردم اثینه رأی خود را بر صدف می نوشتند) قضاوت ملت اثینه که بدان وسیله یک تن مدنی مظنون
سلاجتلغتنامه دهخداسلاجت . [ س َ ج َ ] (اِ) از دواهای بافائده است و اصل آن شاش بز کوهی است چنانچه بز کوهی در مستی بر سنگی بول میکند و بز کوهی دیگر چون بدانجا رسد و آنرا بو کند او