استذکارلغتنامه دهخدااستذکار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اذّکار. تذکر. تَذکیر. ذِکری . یاد گرفتن خواستن . (زوزنی ). || یاد گرفتن . || درس گفتن . || نگاه داشتن . (منتهی الارب ). || استذکار ک
استذکارفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) یاد کردن . 2 - (اِمص .) یادآوری ، یاد کرد. ج . استذکارات .
استاکارلغتنامه دهخدااستاکار. [ اُ ] (ص مرکب ) مخفف استادکار. در اغلب ولایات مانند خراسان و گیلان بر صنعتگران از کفاش و خیاط و نجّار و یا کارگران فنی کارخانه ها اطلاق کنند و زیردستا
استنکارلغتنامه دهخدااستنکار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ناشناختن . (منتهی الارب ) (زوزنی ). || دریافتن خواستن امری را که نمیشناسی آنرا. (منتهی الارب ). || انکار کردن . - یاء استنکار ؛ یایی
مستذکرلغتنامه دهخدامستذکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استذکار. کسی که یاد می کند و آنکه در خاطر می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده . (اقرب الموارد). || یادگیرنده . (منت
درس گفتنلغتنامه دهخدادرس گفتن . [ دَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تدریس . استذکار. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) : به عیبی که گفته ست درس هنربه امنی که خورده ست خون خطر. ظهوری (از
تلمسانیلغتنامه دهخداتلمسانی . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) محمدبن عبدالحق بن سلیمان القاضی مکنی به ابوعبداﷲ. در سال 625 هَ . ق . درگذشت . او راست : جامع المختار من المنتقی و الاستذکار. نظم ا
اذکارلغتنامه دهخدااذکار. [ اِذْ ذِ ] (ع مص ) اذکار چیزی ؛ یادکردن آن را. گذشته ها یاد کردن . (مؤید الفضلاء). ادّکار. استذکار. تذکر. ذکر. || بیاد آوردن . تذکیر. با یاد آوردن . (ز
یاد کردنلغتنامه دهخدایاد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به خاطر آوردن . به یاد آوردن : یاد کن زیرت اندرون تن شوی تو بر او خوار خوابنیده ستان . رودکی .بنجشک چگونه لرزد از باران چون یاد