استذآبلغتنامه دهخدااستذآب . [ اِ ت ِذْ ] (ع مص ) اًستذاءَب َ النَقَدُ؛ گوسپندکی گرگ شد، و آن مثل است و در حق شخصی گویند که خوار و حقیر باشد و خود را بزرگ و برتر نماید. (منتهی الار
استذابةلغتنامه دهخدااستذابة. [ اِ ت ِ ب َ ] (ع مص ) گداختن خواستن . || طلب شهد یا موم کردن . (منتهی الارب ).
استذاقهلغتنامه دهخدااستذاقه . [ اِ ت ِ ق َ ] (ع مص ) چشیدن . || چشیدن خواستن : استذاق فلاناً؛ خبره فلم یحمد مخبرته . (تاج العروس ). و رجوع به مستذاق شود.
استذراءلغتنامه دهخدااستذراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گشن خواه شدن . نر جستن بز ماده : استذرت المعزی . || بسایه ٔ درخت شدن .(منتهی الارب ). سایه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بسایه ٔ درخ
استذراعلغتنامه دهخدااستذراع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پنهان شدن بچیزی . || وسیله ٔ خود گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). دست آویز خود قرار دادن امری را.
استذآبلغتنامه دهخدااستذآب . [ اِ ت ِذْ ] (ع مص ) اًستذاءَب َ النَقَدُ؛ گوسپندکی گرگ شد، و آن مثل است و در حق شخصی گویند که خوار و حقیر باشد و خود را بزرگ و برتر نماید. (منتهی الار
استذابةلغتنامه دهخدااستذابة. [ اِ ت ِ ب َ ] (ع مص ) گداختن خواستن . || طلب شهد یا موم کردن . (منتهی الارب ).
استذاقهلغتنامه دهخدااستذاقه . [ اِ ت ِ ق َ ] (ع مص ) چشیدن . || چشیدن خواستن : استذاق فلاناً؛ خبره فلم یحمد مخبرته . (تاج العروس ). و رجوع به مستذاق شود.
استذراءلغتنامه دهخدااستذراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گشن خواه شدن . نر جستن بز ماده : استذرت المعزی . || بسایه ٔ درخت شدن .(منتهی الارب ). سایه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). بسایه ٔ درخ
استذراعلغتنامه دهخدااستذراع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پنهان شدن بچیزی . || وسیله ٔ خود گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). دست آویز خود قرار دادن امری را.