استحقاقدیکشنری عربی به فارسیشايستگي , سزاواري , لياقت , استحقاق , شايسته بودن , استحقاق داشتن , صلاحيت , سررسيد , انقضاى موعد
مستدقلغتنامه دهخدامستدق . [ م ُ ت َ دَق ق ] (ع اِ) اسم مکان از استدقاق . جزء باریک و یا جای باریک . (ناظم الاطباء). || مستدق الساعد؛ مقدم بازو متصل به بند دست . (منتهی الارب ) (ا
باریک شدنلغتنامه دهخداباریک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لاغر یا نازک و یاتنک شدن : فلان که سابقاً کلفت بود حالا باریک شده است . (فرهنگ نظام ). استدقاق . (منتهی الارب ). لاغر شدن . (ا
مستدقلغتنامه دهخدامستدق . [ م ُ ت َ دِق ق ] (ع ص ) نعت فاعلی ازاستدقاق . باریک شونده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). باریک و نازک و دقیق . || اندک . || کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). ر
استحقاقدیکشنری عربی به فارسیشايستگي , سزاواري , لياقت , استحقاق , شايسته بودن , استحقاق داشتن , صلاحيت , سررسيد , انقضاى موعد
استأهلدیکشنری عربی به فارسیاستحقاق داشت (پيدا كرد) , شايسته بود , شايستگى پيدا كرد , صلاحيت داشت , مستحقّ (مستوجب) شد