استدعاءدیکشنری عربی به فارسیبياد اوردن , فراخواندن , معزول کردن , فراخوانى , احضار , خواستن , طلبيدن , تقاضا كردن , به حضور طلبيدن (فرا خواندن)
جبهه سائیلغتنامه دهخداجبهه سائی . [ ج َ هََ / هَِ ] (حامص مرکب ) استدعای از روی عجز و فروتنی . (ناظم الاطباء).
اینفتلغتنامه دهخدااینفت . [ ن َ ] (اِ) حاجت از کسی خواستن و استدعای مطلبی نمودن . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). عریضه و استدعا و درخواست . (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف آیفت ا
استدعاءلغتنامه دهخدااستدعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). خواندن بخود : مثالی به استدعای شاه شار روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341).
دعاگوییلغتنامه دهخدادعاگویی . [ دُ ] (حامص مرکب ) دعاگوئی . عمل دعاگو. استدعای برکت و درخواست خیر و خوبی . (ناظم الاطباء). و رجوع به دعاگو و دعاگوی شود.
واجب بالقیاسلغتنامه دهخداواجب بالقیاس . [ ج ِ ب ِبِل ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن است که غیر استدعای وجوب او را دارد بدین معنی که چون هر معلولی استدعای وجوب علت خود را دارد و بطور کلی