استحواضلغتنامه دهخدااستحواض . [ اِ ت ِح ْ ] (ع مص ) استحواض ماء؛ گرد آمدن آب . (تاج المصادر بیهقی ). گرد آمدن آب و حوض ساختن برای خود. (از منتهی الارب ). جمع شدن آب در حوض .
استحواذلغتنامه دهخدااستحواذ. [ اِ ت ِح ْ ] (ع مص ) دست یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). چیره شدن بر چیزی . (منتهی الارب ). استیلاء. مستولی گردیدن . (منتهی الارب ). غالب شدن : استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکراﷲ اولئک حزب الشیطان الا ان ّ حزب الشیطان هم الخاسرون . (قرآن <span class="hl" dir=
استواطلغتنامه دهخدااستواط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اضطراب . اشتباه . مضطرب و مشتبه شدن کار. (منتهی الارب ).
استحوذ عليدیکشنری عربی به فارسیسيطره يافت بر , مسلط شد بر , كنترل را به دست گرفت , غلبه پيدا كرد بر , فائق آمد بر , پيروز شد بر , سلطه پيدا كرد بر , چيره شد بر