استحفاظلغتنامه دهخدااستحفاظ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیاد داشتن خواستن چیزی را. یادداشت خواستن . (منتهی الارب ). || یاد گرفتن چیزی را.(از منتهی الارب ). حفظ کردن . یاد گرفتن خواستن . (ز
استحفاظفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نگهبانی خواستن . 2 - نگهداری کردن . 3 - یاد گرفتن . 4 - (اِمص .) نگهبانی ، حفظ .
استحفاءلغتنامه دهخدااستحفاء. [ اِ ت ِ] (ع مص ) خبر پرسیدن . || استحفاء سؤال از کسی ؛ به استقصاء پرسیدن او را. (از منتهی الارب ).
استحفارلغتنامه دهخدااستحفار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استحفار نهر؛سزاوار کندن شدن جوی . (از منتهی الارب ). بکندن آمدن جوی . (تاج المصادر بیهقی ). فرو کندن . (زوزنی ). فروکندن چاه و جوی خ
استحفافلغتنامه دهخدااستحفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استحفاف اموال کسی ؛ همه ٔ مال کسی گرفتن . گرفتن همه ٔ مال های کسی را. (از منتهی الارب ).
محافظتفرهنگ مترادف و متضاداحتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت
حفاظتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی افظت، استحفاظ، حفظ، نگهبانی، نگهداری، حراست، صیانت امان، پشتگرمی، حمایت تیمارداری، تیمار، سرپرستی محیطبانی، مرزبانی، مرزداری پُست نگهبانی
مستحفظلغتنامه دهخدامستحفظ. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحفاظ. رجوع به استحفاظ شود. || یادگیرنده . (منتهی الارب ). || حفاظت و نگهداری خواهنده چیزی را. (اقرب الموارد)