استحطاطلغتنامه دهخدااستحطاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چیزی کم کردن خواستن . استنقاص . (منتهی الارب ). کم کردن خواستن از بهای چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). اوکندن خواستن . (زوزنی ). از بها
استحطابلغتنامه دهخدااستحطاب . [ اِت ِ ] (ع مص ) استحطاب عنب ؛ محتاج شدن درخت تاک که ببرند سرهای وی و هَرَس کنند آنرا. (از منتهی الارب ).
استحناطلغتنامه دهخدااستحناط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دلیری کردن بر موت . || آسان شدن جان دادن بر کسی . (منتهی الارب ).
استرطاطلغتنامه دهخدااسترطاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گول شمردن کسی را. (منتهی الارب ). استحماق کسی . (قطر المحیط).
مستحطلغتنامه دهخدامستحط. [ م ُ ت َ ح ِطط ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحطاط. چیزی کم کردن خواهنده . (منتهی الارب ). آنکه پائین آوردن قیمت چیزی را بخواهد. (اقرب الموارد). رجوع به
استنقاصلغتنامه دهخدااستنقاص . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بها کم کردن خواستن مشتری . (منتهی الارب ). کم کردن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). چیزی کم کردن خواستن . استحطاط.
استحطابلغتنامه دهخدااستحطاب . [ اِت ِ ] (ع مص ) استحطاب عنب ؛ محتاج شدن درخت تاک که ببرند سرهای وی و هَرَس کنند آنرا. (از منتهی الارب ).
استحناطلغتنامه دهخدااستحناط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دلیری کردن بر موت . || آسان شدن جان دادن بر کسی . (منتهی الارب ).
استرطاطلغتنامه دهخدااسترطاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گول شمردن کسی را. (منتهی الارب ). استحماق کسی . (قطر المحیط).