استجازهلغتنامه دهخدااستجازه . [ اِ ت ِ زَ ] (ع مص ) اجازت خواستن . (منتهی الارب ) (زوزنی ) (غیاث ). اذن خواستن . دستوری خواستن . رخصت طلبیدن . اجازت طلبیدن . || صله طلبیدن . (منتهی
استجازهفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ زِ) [ ع . استجازة ] (مص م .) اجازه خواستن ، رخصت طلبیدن . ج . استجازات .
استجاشهلغتنامه دهخدااستجاشه . [ اِ ت ِ ش َ ] (ع مص ) طلب کردن لشکر. (منتهی الارب ). لشکر خواستن .(تاج المصادر بیهقی ). طلب لشکر کردن و گرد آوردن .
استجابةلغتنامه دهخدااستجابة. [ اِ ت ِ ب َ ] (ع مص ) استجابت . پاسخ کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). جواب گفتن . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). جواب دادن : استجاب له . || پاسخ
استجادهلغتنامه دهخدااستجاده . [ اِ ت ِ دَ ] (ع مص ) نیکو یافتن چیزی را. (منتهی الارب ). نیک شمردن . (زوزنی ).نیک نیک شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). نیک آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (
استجارةلغتنامه دهخدااستجارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) زنهار خواستن . (منتهی الارب ). زینهار خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). طلب زینهار کردن . پناه بردن و بمعنی اجاره کردن در: اجاره و ا
مستجیزلغتنامه دهخدامستجیز. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجازة. || «جواز»خواهنده ، و آن آبی باشد که به مواشی و زراعت دهند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اجازت خواهنده
فرمان خواستنلغتنامه دهخدافرمان خواستن . [ ف َ خوا / خات َ ] (مص مرکب ) اجازه خواستن . استجازه : که بهر دیدن بیت المقدس مرا فرمان بخواه از شاه دنیا.خاقانی .
عطا خواستنلغتنامه دهخداعطا خواستن . [ ع َخوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بخشش خواستن . طلب دهش و عطا کردن . اجتداء. استجازة. استجداء. استعطاء. استماحة. استمناح . استهناء. تعطی . جدی . مجادا
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (الشیخ ...) احمدبن محمود نعمانی معروف به حرّ. از بزرگان و دانشمندان علم حدیث و تفسیر و حافظ قرآن کریم و ضابط قراآت هفتگانه ٔ آن ب
ثابتلغتنامه دهخداثابت . [ ب ِ ](اِخ ) ابن محمد القمی ، کمال الدین . از جمله ٔ ملازمان قدیم سلطان مسعود چون عزالملک ابن مجدالدین الیزدجردی در سن هفتاد سالگی منصب وزارت قبول نمود