استاکلغتنامه دهخدااستاک . [ ] (اِ) به لغت تنکابن حماض است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
استاکلغتنامه دهخدااستاک . [ ] (اِخ ) و در زیر این قلعه [قلعه ٔ اسپیذدز فارس ] دزکی است محکم استاک گویند آنرا. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 158).
استاکلغتنامه دهخدااستاک . [ اِ ] (اِ) شاخی را گویند که تازه از درخت تاک روئیده باشد. (برهان ). ستاک . زغاک .
استاکارلغتنامه دهخدااستاکار. [ اُ ] (ص مرکب ) مخفف استادکار. در اغلب ولایات مانند خراسان و گیلان بر صنعتگران از کفاش و خیاط و نجّار و یا کارگران فنی کارخانه ها اطلاق کنند و زیردستا