استارهلغتنامه دهخدااستاره . [ اِ رَ ] (اِخ ) بلوکی است از مضافات لاهیجان گیلان . (جهانگیری ) (برهان ). شاید این نام مصحف آستانه باشد، چه بدین نام در لاهیجان محلّی شنیده نشده است .
استارهلغتنامه دهخدااستاره . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) ستاره . کوکب . (برهان ) (مؤید الفضلاء) : دوش من پیغام دادم سوی تو استاره راگفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را. مولوی .بیمار شود
استارگانلغتنامه دهخدااستارگان . [ اِ رَ / رِ ] (اِ) ج ِ اِستاره . نجوم . کواکب : اگر ز هیبت تو آتشی برافروزندبر آسمان بر، استارگان شوند شوی .منوچهری .
سایرهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهستارۀ گردنده؛ سیاره: ◻︎ از اختران آسمان از ثابت و از سایره / عار آید آن استاره را کاو تافت بر کیوان تو (مولوی۲: ۷۷۸).