استاد سرایلغتنامه دهخدااستاد سرای . [ اُ دِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استادالدّار. وکیل دار: و هم آنجا که نشسته بود استاد سرای را فرمود بمشافهه . (اسرارالتوحید چ تهران ص 300). در
استادفرهنگ مترادف و متضاد۱. آموزگار، مدرس، مربی، معلم، هیربد، ۲. خبره، زبردست، کاردان، ماهر، متبحر ۳. کارفرما، ۴. صنعتگر، ۵. دانا، عالم، ۶. رئیس، سرکرده، مهتر ≠ شاگرد، ناشی
استادلغتنامه دهخدااستاد. [ اُ ] (اِخ ) لقب ابوالبرکات ، طبیب ، صاحب کتاب معتبر، و چون در طب استاد گویند مراد او باشد.
استادلغتنامه دهخدااستاد. [ اُ ] (ص ) (معرب آن نیز استاد و استاذ) اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد) . ماهر. بامهارت . صاحب مهارت . حاذق . (دهار) (ربنجنی ) : از غایت بی ننگی و از
استادالدارلغتنامه دهخدااستادالدار. [ اُ دُدْ دا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) وکیل دار. استاد سرای . یکی از مناصب عهد خلفای عباسی : اما وزیر ابن یونس چون ببغداد آمد ناصر خلیفه پسر بخاری را
استاذالدارلغتنامه دهخدااستاذالدار. [ اُ ذُدْ دا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) استادالدار. وکیل دار. استاد سرای : و امّا الشرقیة [ من بغداد ] فهی الیوم دارالخلافة و کفاها بذلک شرفاً و احتفال
استادلغتنامه دهخدااستاد. [ اُ ] (ص ) (معرب آن نیز استاد و استاذ) اوستاد. اُستا. اوستا (مخفف اوستاد) . ماهر. بامهارت . صاحب مهارت . حاذق . (دهار) (ربنجنی ) : از غایت بی ننگی و از
سرایندهلغتنامه دهخداسراینده . [ س َ ی َ دَ / دِ ] (نف ،اِ) نغمه کننده . (غیاث ). خواننده . مغنی : سراینده باش و فزاینده باش شب و روز با رامش و خنده باش . فردوسی .یکی گنج ویژه به در
همامفرهنگ نامها(تلفظ: homām) (عربی) دارای مقام و منزلت و فضایل ارجمند ؛ پادشاه بزرگ همت ؛ مهتر دلیر و جوانمرد ؛ سرور بزرگوار ؛ (در اعلام) همام تبریزی از شعرا و سخنگویان نامدار