استادهلغتنامه دهخدااستاده . [ اِ دَ/ دِ ] (ن مف / نف ) مخفف ایستاده . قائم : ره نیکمردان آزاده گیرچو استاده ای دست افتاده گیر. سعدی . || ساکن . بیحرکت . راکد: فاحم ؛ آب استاده . (
استادهلغتنامه دهخدااستاده . [ اِ دِ ] (اِخ ) اسکله و قصبه ای استوار در ایالت هانور آلمان ، در نزدیکی ساحل چپ رود اِلب و کنار نهر اشونیکه ، در 10 هزارگزی شمالی هانورو 32 هزارگزی مغ
محزوزیلغتنامه دهخدامحزوزی .[ م ُ زَ زی ] (ع ص ) استاده . (منتهی الارب ). المنتصب . (تاج العروس ). افراخته . (ناظم الاطباء). || بی آرام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قلق . (تاج
زمین دیوارلغتنامه دهخدازمین دیوار. [ زَ ] (اِ مرکب ) نام ورزشی است که استاده شده دستها بر دیوار بند کرده زور بر دیوار زده به شنو رونده یعنی «دند» می کنند... (غیاث ) (آنندراج ). در بها
صفونلغتنامه دهخداصفون . [ ص ُ ] (ع مص ) بر سه پای استاده شدن اسپ و سرسم چهارم را بر زمین نهادن . (منتهی الارب ). بر سه پای ایستادن اسب و بر کناره ٔ سم چهارم . (ترجمان علامه ٔ جر
بندبازیلغتنامه دهخدابندبازی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) نام بازیی است که بازیگران چوبی دراز و بزرگ استاده کرده طنابها می بندند و بازیگری سبوئی آب پر کرده بر آن طنابها می دود و آن بازی ر