استادنلغتنامه دهخدااستادن . [ اِ دَ ] (مص ) ایستادن . ستادن . قیام . برپا شدن . خاستن . بخاستن . برخاستن . سر پا ماندن : شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان بسیارگوشت . ر
استادندلغتنامه دهخدااستادند. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان بنقل از معجم البلدان و مراصد گوید: ناحیه ایست بخراسان . گمانم این است که از نواحی بلخ است - انتهی . ولی در معجم البلدان چ
استادنگاهلغتنامه دهخدااستادنگاه . [اِ دَ ] (اِ مرکب ) ایستادنگاه . جای اِستادن . موقف : جیاءة؛ استادنگاه آب . جیه ؛ استادنگاه آب . جئه ؛ استادنگاه آب . خرنق ؛ استادنگاه آب . تنور؛ اس
دور استادنلغتنامه دهخدادور استادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) دور ایستادن . فاصله گرفتن . با فاصله استادن . (یادداشت مؤلف ) : یک از دیگر استاد و آنگاه دور پر از درد باب و پر از رنج پور.فر
استادنگاهلغتنامه دهخدااستادنگاه . [اِ دَ ] (اِ مرکب ) ایستادنگاه . جای اِستادن . موقف : جیاءة؛ استادنگاه آب . جیه ؛ استادنگاه آب . جئه ؛ استادنگاه آب . خرنق ؛ استادنگاه آب . تنور؛ اس
استادندلغتنامه دهخدااستادند. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان بنقل از معجم البلدان و مراصد گوید: ناحیه ایست بخراسان . گمانم این است که از نواحی بلخ است - انتهی . ولی در معجم البلدان چ
دور استادنلغتنامه دهخدادور استادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) دور ایستادن . فاصله گرفتن . با فاصله استادن . (یادداشت مؤلف ) : یک از دیگر استاد و آنگاه دور پر از درد باب و پر از رنج پور.فر