استیمارلغتنامه دهخدااستیمار. [ اِ ] (ع مص ) استئمار. مشورت کردن . مشاوره . مشورت کردن خواستن . مشاورت کردن خواستن . (زوزنی ). سگالیدن . با یکدیگر رأی زدن . مؤامرة.
استمگرلغتنامه دهخدااستمگر. [ اِت َ گ َ ] (ص مرکب ) ستمگر. ظالم . جفاکار : نبرد کرده و اندر نبرد یافته دست دلیر گشته و اندر دلیری استمگر. فرخی .آخر دیری نماند استم استمگران زآنکه جهان آفرین دوست ندارد ستم .من
مستأمرلغتنامه دهخدامستأمر. [ م ُ ت َءْ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استئمار. مشورت کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود. || در اصطلاح فقهی ، آنکه به نفع او مؤامره برقرار شده است . رجوع به مؤامرة در معنی فقهی آن شود.
مستأمرلغتنامه دهخدامستأمر. [ م ُ ت َءْ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استئمار. کسی که مورد مشورت قرار گرفته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود. || در اصطلاح فقهی ، آنکه در عقد مؤامره ٔ او شرط شده است . مستأمر حق فسخ یا الزام به عقد را دارا نیست و فقط می تواند به یکی از آن د
استیمارلغتنامه دهخدااستیمار. [ اِ ] (ع مص ) استئمار. مشورت کردن . مشاوره . مشورت کردن خواستن . مشاورت کردن خواستن . (زوزنی ). سگالیدن . با یکدیگر رأی زدن . مؤامرة.