پوستلغتنامه دهخداپوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفن
بیرون کردنلغتنامه دهخدابیرون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن . بدر کردن . برون کردن . خارج ساختن . اخراج کردن . نفی کردن . طرد کردن : کنون دشمن از خانه بیرون کنیم وزین پس بر این لش
شاپورلغتنامه دهخداشاپور. (اِخ )... ذوالاکتاف . پسر هرمز دوم (هرمزبن نرسی ). در مجمل التواریخ و القصص آمده است : «هنوز درشکم مادر بود که پدرش بفرمود تاج بر شکم مادرش نهادند، و او
انفساقلغتنامه دهخداانفساق .[ اِ ف ِ ] (ع مص ) بیرون آمدن رطب از پوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): انفسقت الرطبة عن قشرها؛ بیرون آمد رطب از پوست آن . (از اقرب الموار
انسلاخفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بیرون آمدن چیزی از چیزی، مثل بیرون آمدن مار از پوست.۲. پوست انداختن.۳. از تن درآوردن جامه؛ لخت شدن.۴. [مجاز] به آخر رسیدن ماه.۵. [مجاز] بیرون آمدن روز از شب.