اسکلت یاچهارچوبه ای که از سقف اویتخه ودارای بلبرینگ برای حرکت دادن ماشین باشددیکشنری فارسی به عربیمعلق
ازماوینلغتنامه دهخداازماوین . [ ](اِخ ) از نواحی همدان ، چهل ویک پاره دیه است و دیه دروا و اقاباد و تبعاباد وگرداباد و مارمهان و فایتی معظم قرای آن ناحیه . (نزهة القلوب جزء 3 ص 72)
چشملغتنامه دهخداچشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن محمدبن البغوی الهروی . مکنی به ابوالحسین نوری . از مشاهیر طبقه ٔ عرفا و معارف اهل حال است بزهد و تقوی معروف و بلسان خوش موصوف بوده جد
ولغتنامه دهخداو. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حر
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
مجازلغتنامه دهخدامجاز. [ م َ ] (ع اِ) راه گذر. (منتهی الارب ). راه گذر و راه و طریق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه و جای گذشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || راهی که در آن از