از بیخلغتنامه دهخدااز بیخ . [ اَ ] (حرف اضافه + اسم ، ق مرکب ) از بن . از اصل . - از بیخ افتادن و از بیخ برکنده شدن ؛ انقعاث . انقعاف . انقعار. انجعاف . تقرب . (منتهی الارب ).- ا
اعتثاثلغتنامه دهخدااعتثاث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) از بیخ کندن . || راه یافتن بسوی چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || بازداشتن آنرا از رسیدن به نیکویی . (از ناظم الاطباء) (از من
تجذیرلغتنامه دهخداتجذیر. [ ت َ ] (ع مص ) از بن برکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بریدن و از بیخ کندن . (ناظم الاطباء). || تجذیر عددی ؛ بدست آوردن جذر آن