از اینلغتنامه دهخدااز این . [ اَ ] (حرف اضافه + صفت / ضمیر) من هذا. || مثل . مانند: و ازآن امیرالمؤمنین هم از این معانی بود. (تاریخ بیهقی ). || (ص مرکب ) ازین . زین . برای اشاره
از این رولغتنامه دهخدااز این رو. [ اَ ] (حرف اضافه + صفت + اسم ) از این جهت . از این سوی . از این طرف : کس از ما نبینند جیحون بخواب وز ایران نیایند از این روی آب . فردوسی .|| (حرف رب
شیرین رویلغتنامه دهخداشیرین روی . (ص مرکب ) خوشروی . زیباروی . (یادداشت مؤلف ) : ای یار شیرین روی اگر سر رود از این روی نگردانم . (انیس الطالبین ص 33).
روی برتافتنلغتنامه دهخداروی برتافتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) روی برگردانیدن . اعراض کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : بیچاره پدر چو زو خبر یافت روی از پدر و قبیله برتافت . نظامی .دریغ است ا
پیتونلغتنامه دهخداپیتون . [ تُن ْ ] (اِخ ) یکی از سرداران اسکندر کبیر که پس از وی بوالیگری عراق عجم و آذربایجان نایل گردید، و بهمراهی پردیکاس بمصر رفت و در این دیار در زمره ٔ طاغ
لهذالغتنامه دهخدالهذا. [ ل ِ ها ] (ع ق مرکب ) (از: لَِ + هذا) برای این . از این رو. از این روی . بدین جهت . از این جهت . بدین سبب . بدین علت . لذلک . ازایرا.