ازین پسلغتنامه دهخداازین پس . [ اَ پ َ ] (ق مرکب ) مخفف از این پس . از حالا. از این ببعد : بدو گفت هرگز تو در خان من ازین پس نباشی نگهبان من چنین داد پاسخ ورا پیشکارکه ایدون گمانم
تاب گرفتنلغتنامه دهخداتاب گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) راه خلاف رفتن . اعراض کردن . منحرف شدن . رجوع به تاب و تاب داشتن شود : اگر تاب گیرد دل من ز دادازین پس مرا تخت شاهی مباد.
اردشیرلغتنامه دهخدااردشیر. [ اَ دَ / دِ ] (ص ) کسی را گویند که در قوت و شجاعت بی تهور و جبن باشد. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ):چو دیدش بدانگونه وی را دلیرهمیخواند ازین پس و
عقمیلغتنامه دهخداعقمی . [ ع َ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نازایندگان و عقیمان : وانچه گرفته است پیش ازین پسرانش عقمی آیند و دخترانش سترون .فرخی .
جانوسپارلغتنامه دهخداجانوسپار. (اِخ ) نام دستور و وزیر دارا (اصل این کلمه گویا بمعنی جانوسیار است پس جانوسیار صحیح است . (لغات شاهنامه ٔ دکتر شفق ص 99). نام مرد همدانی ملازم دارا که
بیدادیلغتنامه دهخدابیدادی . (حامص مرکب ) حالت بیداد. ظلم . جور. جفا و ستم . (آنندراج ). بیدادگری . (ناظم الاطباء). ستمکاری . عدوان . ستم . اعتداء. (یادداشت مؤلف ) : ازین پس گر آی