ازیرالغتنامه دهخداازیرا. [ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس از میان پسا و داراگرد، آبادان . (حدود العالم ).
ازیرالغتنامه دهخداازیرا. [ اَ ] (حرف ربط) اَزایرا. زیرا. برای این . از برای آن . (جهانگیری ). از آن جهت . بدین سبب . بدین علت . لاجرم . لهذا. (برهان ). علی هذا. بنابراین : اکنون
ازیرافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاز برای این؛ برای این؛ ازاینجهت: ◻︎ بگو دل را که گِرد غم نگردد / ازیرا غم به خوردن کم نگردد (مولوی۲: ۲۲۴).
ازیراکلغتنامه دهخداازیراک . [ اَ ] (حرف ربط مرکب ) ازایراک . زیراکه . از این رو که : طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه . ناصرخسرو.مر جان تو مرجان خدایست
ازیراکجالغتنامه دهخداازیراکجا. [ اَ ک ُ ] (حرف ربط مرکب ) ازیراک . از این رو که : پیامی رسانم ز هر دو رهی بدان برز درگاه بافرهی ازیرا کجا چشم آنشان نبودکه گفتار ایشان بشاید شنود.فرد
ازیراکهلغتنامه دهخداازیراکه . [ اَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب )ازیراک . زیرا که . از این رو که . چونکه : ازیرا که بی فرّ و برز است شاه ندارد همی راه شاهان نگاه .فردوسی .
زیرافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهازیرا؛ از این راه؛ از این رو؛ از این جهت؛ ایرا. زیراک: (حرف) [قدیمی] ازیراک؛ زیرا که؛ برای اینکه.
ازیراکجالغتنامه دهخداازیراکجا. [ اَ ک ُ ] (حرف ربط مرکب ) ازیراک . از این رو که : پیامی رسانم ز هر دو رهی بدان برز درگاه بافرهی ازیرا کجا چشم آنشان نبودکه گفتار ایشان بشاید شنود.فرد
ازیراکهلغتنامه دهخداازیراکه . [ اَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب )ازیراک . زیرا که . از این رو که . چونکه : ازیرا که بی فرّ و برز است شاه ندارد همی راه شاهان نگاه .فردوسی .
ازیراکلغتنامه دهخداازیراک . [ اَ ] (حرف ربط مرکب ) ازایراک . زیراکه . از این رو که : طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه . ناصرخسرو.مر جان تو مرجان خدایست