ازکیلغتنامه دهخداازکی . [ اَ کا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از زکی . پاکتر. (غیاث اللغات ). صالحتر. (مجمل اللغة). پاکیزه تر. زکی تر: برسولی فرستاده آمد [ حصیری ] تا سلام وتحیت ما [ م
اذکیلغتنامه دهخدااذکی . [ اَ کا ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از ذکو. زیرک تر. (وطواط) (غیاث اللغات ). تیزخاطرتر: هو ارشح فؤاداً؛ ای اذکی . (منتهی الارب ). || طیب اذکی ؛ بوی خوش تیز و
ازکیاءلغتنامه دهخداازکیاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ زکی . (منتهی الارب ). پاکان . صاحبان ذهن صافی . (غیاث اللغات ) : ازبس مکان که داده و تمکین که کرده اندخشنودم از کیای ری و ازکیای ر
ازکیتمورلغتنامه دهخداازکیتمور. [ ] (اِخ ) سیزدهمین خان از سلسله ٔ چنگیزخان که بسلطنت رسید. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 25).
ازکیاءلغتنامه دهخداازکیاء. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ زکی . (منتهی الارب ). پاکان . صاحبان ذهن صافی . (غیاث اللغات ) : ازبس مکان که داده و تمکین که کرده اندخشنودم از کیای ری و ازکیای ر
ازکیتمورلغتنامه دهخداازکیتمور. [ ] (اِخ ) سیزدهمین خان از سلسله ٔ چنگیزخان که بسلطنت رسید. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 25).
پاک ترلغتنامه دهخداپاک تر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ) اطهر. منزه تر، نظیف تر. پاکیزه تر. ازکی . اقدس . صافی تر: گردانید او را بپاکی فاضلتر قریش از روی حسب ... و پاکتر قریش از روی فرع . (
بیم داشتنلغتنامه دهخدابیم داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) هراسیدن . ترسیدن . سهمیدن . ترس داشتن . ترسان بودن : نشاندم بر این تخت من کیقبادنه ازکین تو بیم دارم نه داد. فردوسی .گر همی ایمنی