ازکاملغتنامه دهخداازکام . [ اِ ] (ع مص ) بازکام گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مبتلی بزکام کردن کسی را: ازکمه اﷲ. (از منتهی الارب ).
احکامدیکشنری عربی به فارسیمحکم کردن , ثابت کردن , پرچ کردن , قاطع ساختن , گروه , پرچ بودن (مثل سرميخ)
هارتمانلغتنامه دهخداهارتمان . (اِخ ) موریس . شاعر و نویسنده ٔ آلمانی که در سال 1821 م . در دوچنیک (بوهم ) متولد شد و به سال 1872 در وین درگذشت . در هرج و مرجهای سیاسی متهم شد و قسم
کاملغتنامه دهخداکام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و
طنبورلغتنامه دهخداطنبور. [ طَم ْ / طُم ْ ] (معرب ، اِ) یکی از آلات مهتز است از ذوات الاوتار. و صاحب نفایس الفنون گوید: طنبور همان است که اکنون به کمانچه مشهور است . قسمی ماندولین