حجنلغتنامه دهخداحجن . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مرقعبن سعدبن حارث ازدی غامدی . ابن کلبی گوید: وی بوفادت نزد پیغمبر آمد. ابن ماکولا او را یاد کرده و ابن امیر نیز وی را استدراک نموده است . (الاصابة ج 1 قسم 1 ص <span class="hl" dir="l
حجنلغتنامه دهخداحجن . [ ح َ ] (ع مص ) فرا خویشتن کشیدن چیزی را بچوپ سرکج . فرا خویش کشیدن چیزی بچوگان . || برگردانیدن از چیزی . خم کردن چوب . خمانیدن . || بازداشتن . (منتهی الارب ).
حجنلغتنامه دهخداحجن . [ ح َ ج َ ] (ع مص ) کژ شدن . کج گردیدن . کژی . اعوجاج . خمیدگی . || کج گردیدن چیز. || اقامت گزیدن در خانه . || بخیلی کردن بچیزی . (از منتهی الارب ).
ازنلغتنامه دهخداازن . [ اَ ] (اِخ ) قلعه ای در جبال همدان . (معجم البلدان ). و مؤلف مرآت البلدان گوید: گویا ((ازنا)) و ((ازناوه )) هم بنویسند.
ازنفرهنگ فارسی عمیدگازی سمّی، آبیرنگ، و موجود در طبقات فوقانی جو، با بوی تند که هنگام رعدوبرق یا در اطراف ماشینهای برق تولید میشود و برای تصفیۀ آب و از بین بردن میکروبها به کار میرود.
ازنفرهنگ فارسی معین(اُ زُ) [ فر. ] (اِ.) ترکیبی است از اکسیژن به صورت 3 o خاصیت اکسیدکنندگی آن بسیار زیادتر از اکسیژن است به طوری که نقره را اکسید می کند. به میزان کم در هوا موجود است و به صورت متراکم در لایة بالایی جو زمین وجود دارد. باکتری کش و رنگ زداست .
دریازنلغتنامه دهخدادریازن . [ دَرْ زَ ] (نف مرکب ) دریازننده . دزد دریایی . ج ، دریازنان . قُرصان . قَراصین . (یادداشت مرحوم دهخدا). بارجة. و رجوع به بارجة شود. || لقب انگلیسیان در همه ٔ جهان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
پهن پازنلغتنامه دهخداپهن پازن . [ پ ِ هَِ زَ ] (نف مرکب ) که پهن پازند، که سرگین سم داران را که برابر آفتاب گسترده باشند خشک شدن را، با پای بگرداند. رجوع به پِهِن شود. || مجازاً ولگرد. بیکار. هیچکاره . که کاری را نشاید.
خازنلغتنامه دهخداخازن . [ زِ ] (اِخ ) فؤاد سمعان . صاحب کتاب در مکنون در جمیع انواع صنایع و فنون است . در جزء اول آن حدود 100 فایده ٔ صناعیه است این کتاب در مطبعه ٔ الارز بسال 1900 م . چاپ شد. (از معجم المطبوعات ج <span clas
خازنلغتنامه دهخداخازن . [ زِ ] (اِخ ) ابوجعفر الخازن او الخازنی ، از علماء قرن دوازدهم میلادی است کنیة او اشهر از اسم عجمی النسب اوست . وی خبیر بحساب و هندسه و عالم به ارصاد عمل به آن بوده است . (معجم المطبوعات ج 1 ص 809). رج
خازنلغتنامه دهخداخازن . [ زِ ] (اِخ ) دینوری مکنی به ابوالفضل . از مشاهیر خطاطین و شعرا میباشد ایجادکننده ٔ خط رقاع و توقیع است . در 518 و بنا بر قول ابن خلکان در سال 542 هَ . ق . ببغداد بدرود حیات گفت . سنش <span class="hl"