ازلاللغتنامه دهخداازلال . [ اِ ] (ع مص ) لغزانیدن . (منتهی الارب ). بلغزانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغه ). لخشانیدن . (مجمل اللغه ). || دادن چیزی از حق کسی را به او. (من
اذلالدیکشنری عربی به فارسیتحقير اميز , پست سازنده , خفيف کننده , تحقير , احساس حقارت , فروتني , افتادگي , تواضع , حقارت
اذلاللغتنامه دهخدااذلال . [ اِ ] (ع مص ) خوار پنداشتن کسی را. (منتهی الارب ). خوار شمردن . خوار گرفتن کسی را. || خوار داشتن . (منتهی الارب ). خوار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (غی
اذلاللغتنامه دهخدااذلال .[ اَ ] (ع اِ) ج ِ ذِل ّ. مجاری . مسالک . طُرق :5 اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301)
اضلاللغتنامه دهخدااضلال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) هو ضِل ﱡ (ضُل ﱡ)اَضلال و ضِل ﱡ (ضُل ﱡ) اَضلال ٌ؛ بلایی است و خیری در آن نیست . و هرگاه بصاد مهمل گفته شود تنها بکسر است . (از منتهی ال
اضلاللغتنامه دهخدااضلال . [ اِ ] (ع مص ) اضلال خدای تعالی کسی را؛ به بیراهه راندن وی را، یقال : اضله فضل ّ. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بیراه گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی
لغزانیدنلغتنامه دهخدالغزانیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) لخشانیدن . ازلال . (مجمل اللغة). ازلاق . (منتهی الارب ). استزلال . (زوزنی ). و رجوع به فرولغزانیدن شود : آفریدگار تبارک و تعالی رطوب
باباخندانلغتنامه دهخداباباخندان . [ خ َ ] (اِخ ) نام کوهی است در یزد در حوالی کوه تنور محسن :ازلاله و گل چو طفل بیغم باباخندان همیشه خرم تأثیر (از آنندراج ).
يُزْلِقُونَکَفرهنگ واژگان قرآنتورا بلغزانند - تورا بيندازند - تو را بکشند (کلمه زلق به معناي زلل و لغزش است ، و ازلاق به معناي ازلال ، يعني صرع است ، و کنايه است از کشتن و هلاک کردن . و معنا
ناخنلغتنامه دهخداناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی ا
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ا