ازرنگلغتنامه دهخداازرنگ . [ اَ رَ ] (اِ) خیار. (جهانگیری ). خیار بادرنگ . (برهان ). خیار سبز. (سروری ). آزرنگ . و رجوع به آزرنگ شود.
آذرنگلغتنامه دهخداآذرنگ . [ ذَ رَ ] (اِ) غم صعب . محنت صعب . (فرهنگ اسدی ). درد. رنج . خدوگ . آدرنگ : ز فرزند بر جان و تنْت آذرنگ تو از مهر او روز و شب چون نهنگ . ابوشکور.به آهن
آزرنگلغتنامه دهخداآزرنگ . [ رَ] (اِ) بفتح رابع بر وزن بادرنگ بمعنی غم سخت و محنت صعب و رنج و هلاکت باشد، و با الف ممدوده و با زاء معجمه ، آن خیار که سبز بود، کذا فی الادات . (مؤ
آذرنگفرهنگ انتشارات معین(ذَ رَ) 1 - (ص مر.) آتش رنگ ، آذرگون . 2 - روشن ، نورانی . 3 - (اِمر.) آتش ، آذر.
صندلی رنگلغتنامه دهخداصندلی رنگ . [ ص َ دَ رَ ](ص مرکب ) برنگ صندل . صندل گون . صندل فام : صندل ازرنگ خاکیی عجب است صندلی رنگ خاک ازین سبب است .نظامی .
نهنگلغتنامه دهخدانهنگ . [ ن َ هََ ] (اِ) تمساح . (برهان قاطع) (السامی ) (دهار) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (نصاب ) (منتهی الارب ). فرس البحر. اسب آبی . (یادداشت مؤلف ). جانوری است معر
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نصراﷲبن محمد جَزَری مکنی به ابوالفتح ، معروف به ابن اثیر. ابن اثیرکنیت سه برادر از دانشمندان ادب و تاریخ و حدیث و جز آن است (رجوع
ارنگلغتنامه دهخداارنگ . [ اَ رَ ] (اِخ ) (رودِ ...) در اوستا ((رَنگها)) اسم رودی است با آنکه مکرراً در اوستا از آن اسم برده شده است و در کتب پهلوی غالباً به آن برمیخوریم باز تعی