ازراءلغتنامه دهخداازراء. [ اِ ] (ع مص ) خشم گرفتن بر: ازری علیه . || عتاب کردن . (از منتهی الارب ). || عیب کردن : ازری باخیه . || عیبناک کردن . عیب بر کسی افکندن . معیوب کردن کسی
اذراءلغتنامه دهخدااذراء. [ اِذْ ذِ ] (ع مص ) اذراء به ؛ مضطر کردن به . مُلجاء کردن به . ناچار و ناگزیر کردن از: اِذَّرَاءَه ُ الیه ؛ مضطر کرد آن را بسوی وی .
اذراءلغتنامه دهخدااذراء. [ اِ ] (ع مص ) بخشم آوردن . در خشم آوردن . (منتهی الارب ). اغضاب . || ترسانیدن . (منتهی الارب ). || حریص کردن به . حریص گردانیدن کسی را بچیزی . (منتهی ال
اذراعلغتنامه دهخدااذراع . [ اِ ] (ع مص ) اذراع بقره ؛ گوساله زادن ماده گاو. || صاحب گوساله شدن گاو. || بابچه شدن گاو دشتی . (تاج المصادر بیهقی ). || اذراع در کلام ؛ پر گفتن و افر
اذراعلغتنامه دهخدااذراع . [ اِذْ ذِ ] (ع مص ) اذراع ذراعین از تحت جبه ؛ بیرون کردن دو ذراع از زیر آن .
اجراءدیکشنری عربی به فارسیحکم , امر , اجازه , رخصت , حکمي , امري , اندازه , اندازه گرفتن , سنجدين , رويه , پردازه
ازدراءدیکشنری عربی به فارسیبي احترامي , بي حرمتي , اهانت , عدم رعايت , تمسخر , تحقير , بي اعتنايي , حقارت , خوار شمردن , اهانت کردن , استهزاء کردن , خردانگاري , خردانگاشتن
جا زدنلغتنامه دهخداجا زدن . [ زَ دَ ](مص مرکب ) چیز کم قیمت و بدلی را بجای چیز پربها و اصلی به کسی دادن . بدلی را بجای اصلی دادن یا فروختن به چالاکی و زرنگی . چیزی بد یا غیر بد را
حقیر داشتنلغتنامه دهخداحقیر داشتن . [ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) تحقیر. کوچک داشتن . محقر و خرد شمردن . اندک گرفتن . ازدراء. استحقار. (تاج المصادر بیهقی ). اقتحام .(تاج المصادر بیهقی ) (زوز
حکمدیکشنری فارسی به عربیاجراء , ارتباط , انتداب , تفويض , جملة , خطابة , شريعة , عفو , قاعدة , قانون , محکم , مرسوم , مفوضية , ملخص , موة , نظام , وصية ، إرادة