ازجلغتنامه دهخداازج . [ اَ زَ ](ع اِ) سَغ، و آن نوعی از بناء طولانی و دراز است . ج ، آزُج ، آزاج ، اِزَجَة.
ازجلغتنامه دهخداازج . [ اَ زَ ] (اِخ ) (باب الَ ...) محله ای بزرگ در بغداد، دارای بازارهای بسیار و محال کبیره ، در جانب شرقی و در آن عده ای محله هاست که هر یک از آنها چون شهری
ازجلغتنامه دهخداازج . [ اَ زَج ج ] (ع ص )شترمرغ درازگام . شترمرغ فراخ گام . ج ، زُج ّ. || شترمرغی که بالای هر دو چشم آن پر سپید باشد. || مرد باریک و کشیده ابرو. (منتهی الارب ).
اضجلغتنامه دهخدااضج . [اَ ض َج ج ] (ع ن تف ) بانگ کننده تر. فریادبرآورنده تر.- امثال : اضج من ذئب .اضج من ظلیم .
عزجلغتنامه دهخداعزج . [ ع َ ] (ع مص ) دور کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گائیدن . (منتهی الارب ). || به بیل برگردانیدن زمین را. (منتهی الارب ): عزج الارض بالمسح
أزَّجَدیکشنری عربی به فارسیشعله ور کرد , برافروخت , دو به هم زني کرد , اختلاف انداخت , تفرقه انداخت , بر هم زد , دامن زد , روشن کرد (اتش , تفرقه و …)