توبرهلغتنامه دهخداتوبره . [ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی کیسه که در آن دانه انداخته بخورد اسپان دهند و به عربی آن را مِخْلاة گویند و به فارسی تبره به حذف واو نیز آمده . (از آنندراج ). مع
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه
جبرلغتنامه دهخداجبر. [ ] (اِخ ) مولی بنی عبدالدار. واقدی گوید: وی یهودی بود در مکه وسوره ٔ یوسف را از حضرت رسول (ص ) استماع کرد و اسلام آورد و آنرا پنهان میداشت . ولی اربابان و
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ینالتگین . وی از سالاران دوره ٔ غزنوی است . نخست خازن سلطان محمود و در همه سفرهای این پادشاه با او بود و خدمتهای نیکو کرد سپس در زمان سل
یالغتنامه دهخدایا. (حرف ربط) حرف ربط است . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: در فارسی از حروف عاطفه است و افاده ٔ معنی تردید کند و از شأن اوست که بر معطوف علیه و معطوف هر دو آ