آزادیدیکشنری فارسی به انگلیسیdeliverance, disengagement, emancipation, freedom, freeness, liberty, release
آزادیفرهنگ مترادف و متضاد۱. استخلاص، استقلال، خلاص، خلاصی، رهایش، رهایی، نجات ۲. اختیار ۳. حریت ۴. فراغت ≠ اسارت، بندگی، رقیت
ransomsدیکشنری انگلیسی به فارسیازدواج، فدیه، خون بها، فدا، جزیه، فدیهدادن، ازادی کسی یا چیزی را خریدن
حجلغتنامه دهخداحج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (