اریضلغتنامه دهخدااریض . [ اَ ] (ع ص ) مرد متواضع سزاوار خیر. || فربه : جدی اریض ؛ بزغاله ٔ فربه . (منتهی الارب ). || پاک . (آنندراج ). || پهناور. (منتهی الارب ). پهن و فراخ . -
اریضلغتنامه دهخدااریض . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در قول امروءالقیس :أصاب َ قَطاتَین فسال لواهمافوادی البدِی ّ فانتحی للأریض . (معجم البلدان ).اریض یا یریض شهری است یا وادی ایست
عريضدیکشنری عربی به فارسیپهن , عريض , گشاد , فراخ , وسيع , پهناور , زياد , پرت , کاملا باز , عمومي , نامحدود
اریضةلغتنامه دهخدااریضة. [ اَ ض َ ] (ع ص ) ارض اریضة؛ زمینی برومند. (مهذب الاسماء). || زمین پاکیزه و خوش آیند بچشم و سزاوار خیر. (منتهی الارب ).
اری ژیوسلغتنامه دهخدااری ژیوس . [ اِ ] (اِخ ) می تی لنی از سرداران اسکندر درجنگ گوگمل با داریوش سوم . (ایران باستان ص 1388).
اریضةلغتنامه دهخدااریضة. [ اَ ض َ ] (ع ص ) ارض اریضة؛ زمینی برومند. (مهذب الاسماء). || زمین پاکیزه و خوش آیند بچشم و سزاوار خیر. (منتهی الارب ).
پهناورلغتنامه دهخداپهناور. [ پ َ وَ ] (ص مرکب ) بسیارعریض . دارای پهنا، پهنادار. سخت عریض . پرپهنا. عراض . مصفح . (از منتهی الارب ). صلاطح . پهن : مجثئل ؛ پهناور و راست ایستاده .
ابویحییلغتنامه دهخداابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) ابن عاصم محمدبن محمد قیس . از مشاهیر وزراء و علماء اندلس . او فقیه و کاتب و ادیب بود.و بموطن خویش غرناطه قضا میراند. و وی را ت
لسان الحمرةلغتنامه دهخدالسان الحمرة. [ ل ِ نُل ْ ح ُم ْ م َ رَ ] (اِخ ) ورقأبن اشعر مکنی به ابوکلاب . و او از علمای انساب است . (ابن الندیم ). هو ورقأبن الاشعر البکری کان من افصح الن
عبدالقادرلغتنامه دهخداعبدالقادر. [ ع َ دُل ْ دِ ] (اِخ ) ابن شیخ بن عبداﷲبن شیخ بن عبداﷲ العیدروس . وی مورخ و باحث و از مردم یمن بود. در حضرموت سکونت جست . سپس به احمدآبادهند رفت . م