اروملغتنامه دهخدااروم . [ اَ / اُ ] (اِخ ) کوهی است بنی سُلیم را. مُضرس بن ربعی الاسدی گوید:قفا تعرفا بین الدحائل و البترمنازل کالخیلان أو کتب ِ السطرِعَفتها السّمی ّ المدجِنات
اروملغتنامه دهخدااروم . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اِرَم و اَرِم و اَرومة و اُرومة. || اروم رأس ؛ طَرَفهای سر. || (اِخ ) قبور عاد.
ارومچکلغتنامه دهخداارومچک . [ اُ چ َ ] (ترکی ، اِ) بترکی عنکبوت است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
ارومشلغتنامه دهخداارومش . [ ] (اِ) تأویل این خبر آن باشد که حسنات بر اعواض کنند یعنی اعواض آلام او (ظالم ) بردارند و بمظلوم دهند، چه بادله ٔ عقل درست شده است که بعمل کسی دیگری ر
relaxدیکشنری انگلیسی به فارسیآروم باش، شل کردن، سست کردن، کم کردن، لینت دادن، تمدد اعصاب کردن، راحت کردن، خرد شدن، ضعیف کردن