اروحلغتنامه دهخدااروح . [ اَ وَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از روح . راحت بخشنده تر. آساینده تر. خوش آیندتر. باروح تر.- امثال : اروح من الیأس ؛ بدان مناسبت که گویند: الیأس احدی ا
اروهلغتنامه دهخدااروه . [ اَ ] (اِخ ) مرکز قضائیست در سنجاق سعرد از ولایت تبلیس تقریباً در مسافت پنج ساعت راه از شمال شرقی قصبه ٔ سعرد. (قاموس الاعلام ترکی ).
اروهلغتنامه دهخدااروه . [ اُ وِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از خزندگان زحّافه از خانواده ٔ آنگیده که در اروپا و بربر و آسیای غربی بسیار است .
عروهفرهنگ انتشارات معین(عُ رْ وِ) [ ع . عروة ] (اِ.) 1 - مال نفیس . 2 - آن چه که بشود به آن امید داشت و اطمینان کرد. 3 - دستآویز. 4 - دستة کوزه .
عروهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حلقه؛ دسته؛ دستگیره؛ دستۀ چیزی، مثل دستۀ ابریق.۲. دستاویز.۳. مال نفیس و پربها.۴. آنچه بشود به آن امید داشت واطمینان کرد.
ابوحفص اعینلغتنامه دهخداابوحفص اعین . [ اَ ح َ ص ِ اَی َ ] (اِخ ) محدث است و ابن مهدی از او روایت آرد.
ابوحفصلغتنامه دهخداابوحفص . [ اَ ح َ ] (اِخ ) عمربن خطاب ، خلیفه ٔ دویم . رجوع به عمربن خطاب ... شود.
روحاءلغتنامه دهخداروحاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث اَرْوَح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، روح . (اقرب الموارد). زنی که در رفتن دو پای او از هم گشاده باشد. || کاسه ٔ نزدیک تک . (م
زبیرلغتنامه دهخدازبیر. [ زُب َ ] (اِخ ) ابن اروح تمیمی . یکی از آن دو تن است که حامل سر مسلم بن عقیل و هانی بن عروة برای یزید بودند. عبیداﷲ زیاد پس از این که فرمان داد مسلم و ها
ارواحلغتنامه دهخداارواح . [ اِرْ ](ع مص ) رد کردن ، چنانکه حق را: اروح علیه حقه . || دریافتن بوی . (منتهی الارب ). بوی چیزی دریافتن . (کنز اللغات ). بوی بردن . (تاج المصادر بیهقی
روحلغتنامه دهخداروح . (ع ص ، اِ) ج ِ رَوْحاء، مؤنث اَرْوَح ، یعنی آنکه میان دو پایش گشادگی داشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به اروح شود.