ارواءلغتنامه دهخداارواء. [ اِرْ ] (ع مص ) سیراب کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). ترویه . || روان کردن . (غیاث اللغات ). || بروایت شعر داشتن . بر روایت شعر داشتن . (تاج
ارواءفرهنگ انتشارات معین( اِ ) (اِ.) [ ع . ] (مص م .)1 - سیراب کردن . 2 - روان کردن . 3 - به روایت شعر داشتن .
ارواعلغتنامه دهخداارواع . [ اِرْ ] (ع مص ) کلمه ٔ زجر گفتن گوسفندان را: اُروِع َ بالغنم ؛ لَعاً لَعاً گفته شد گوسپند را و آن کلمه ٔ زجر است مر گوسپندان را.
ارواعلغتنامه دهخداارواع . [اَرْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَرْوَع ،بشگفت آرنده کسی را از حسن و جمال یا از شجاعت و مانند آن . (منتهی الارب ).
عرواءلغتنامه دهخداعرواء. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) سردی تب و فسره ٔ آن در اول لرزه . (منتهی الارب ). سردی تب و لرزی که در اول بروز آن پیدا می شود. (ناظم الاطباء).سرمای تب و ابتدای آن از
مرویلغتنامه دهخدامروی . [ م ُ ] (ع ص ) مُرو. نعت فاعلی از مصدر ارواء. رجوع به ارواء شود. || ماء مروی ؛ آب ِ سیراب کن . (از منتهی الارب ).
انقاعلغتنامه دهخداانقاع . [ اِ ] (ع مص ) پنهان داشتن بدی را. (آنندراج ). انقاع شر؛ پنهان داشتن بدی را و هو استعارة. (از منتهی الارب ). انقاع شر برای کسی ؛ پنهان داشتن بدی را برای
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عمربن سریج . او پسرزاده ٔ سریج بن یونس بن ابراهیم بن حارث مروزی است که از معارف زهاد و اصحاب کرامات بشمار میرود. ابن سریج خود رئیس ش