ارماحلغتنامه دهخداارماح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رُمح . نیزه ها : بصواعق بوارق صفاح و لوامع شوارع ارماح او را در کوره ٔ دمار و تنوربوار می سوزانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ).
بوارقلغتنامه دهخدابوارق . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارقة. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). جمع بارقه که بمعنی چیز روشن و بمعنی درخشندگی و روشنی باشد. مشتق از بروق که بمعنی درخشیدن است
قرواحلغتنامه دهخداقرواح . [ ق ِرْ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر درازپای . || شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد. || زمین گشاده ٔ آفتاب رویه . || زمینی که
رمحلغتنامه دهخدارمح . [ رُ ] (ع اِ) نیزه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). چوبی است دراز با حربه ای در سر آن برای دفع و طعن دشمن . ج ، رِماح ، اَرماح . (از اقرب الموارد). پیغال
الیةلغتنامه دهخداالیة. [ اَل ْ ی َ ] (اِخ ) نام آبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از آبهای متعلق به بنی سُلَیم ، و اصمعی «ابن الیة» آورده است . شاعر گوید:و من یتداع الجو بعد مناخ
علالةلغتنامه دهخداعلالة. [ ع ُ ل َ ] (ع مص ) دوشیدگی شتر در میانه ٔ روز. (منتهی الارب ). دوشیدن شتر در میانه ٔ روز. (آنندراج ) (اقرب الموارد). || نیزه زدن در پی هم : و لولا علالة