ارقانلغتنامه دهخداارقان . [ اَ ] (اِ) به لغت رومی حنائی باشد که بر دست و پا بندند. خوردن نیم مثقال از آن قولنج را بگشاید. گویند چون طفلی را ابتدای آبله برآوردن باشد قدری بر کف پا
ارقانلغتنامه دهخداارقان . [ اِ ] (ع اِ)درختی است سرخ . || حنا. رقون . رقان . ایرقان . فعیولیون . برنا. یرنا. یران . (اختیارات بدیعی ). رجوع به حنا شود. || زعفران . || دم الاخوین
ارقانلغتنامه دهخداارقان . [ اِ ] (ع مص ) خضاب کردن بحنا یا زعفران . (منتهی الارب ). || ارقان طعام ؛ نیک مرغن کردن آن (؟). (منتهی الارب ): ارقن الطعام ؛ رواه بالدسم . (تاج العروس
ارغانلغتنامه دهخداارغان . [ اِ ] (ع مص ) گوش داشتن و قبول کردن سخن . (منتهی الأرب ). گوش بسخن کردن . || خورانیدن کسی را. (منتهی الأرب ). || در طمع انداختن . (کنزاللغات ). || ار
ارغانلغتنامه دهخداارغان .[ اَرْ رَ ] (اِخ ) ارجان . شهری است بناحیت پارس بزرگ و خرم و با خواسته و نعمت فراخ و هوائی درست . بروستای وی چاه آبی است که ژرفی وی همه جهان نتواند دانست
عرقانلغتنامه دهخداعرقان . [ ع َ ] (ع ص ) عرق دار و خوی دار. (ناظم الاطباء). آنکه پوستش ترشح کرده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَرَق (مص ) شود.
عرقانلغتنامه دهخداعرقان . [ ع ِ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). منظور دو عرق بصره است که عرق ناهق و عرق ثادق می باشد. (از معجم البلدان ). رجوع به عرق ناهق شود.
ارقانیالغتنامه دهخداارقانیا. [ اِ ] (اِخ ) نام بحر خزر. بحر آبسکون . بحر جرجان . دریای مازندران . و ارسطاطالیس آنرا ارقانیا نامیده . (معجم البلدان از ابوریحان ) (تاج العروس از ابور
ارقانیالغتنامه دهخداارقانیا. [ اِ ] (اِخ ) نام بحر خزر. بحر آبسکون . بحر جرجان . دریای مازندران . و ارسطاطالیس آنرا ارقانیا نامیده . (معجم البلدان از ابوریحان ) (تاج العروس از ابور
ارقونلغتنامه دهخداارقون . [ ] (اِ) حنا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ارقان . ایرقان . ورقان . فقولیان . برنا. یرنا. (فهرست مخزن الأدویه ). رجوع بحنا شود. || روغن جلوز. (فهرست مخزن الأ
زیت الهرجانلغتنامه دهخدازیت الهرجان . [ زَ تُل ْ هََ ] (ع اِ مرکب ) زیت السودان است . (تحفه ٔحکیم مؤمن ) (از اختیارات بدیعی ). زیت السودان . ارجان . ارقان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
آرکانواژهنامه آزاد(ترکی) آ ر ک ا ن؛ آر به معنی پاک و کان به معنی خون است. اسم ترکی است و کان معرب قان است . در اصل آرقان یا آریقان بوده است. به معنی کسی که سرشت او پاک است و کسی