ارفقلغتنامه دهخداارفق . [ اَف َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رِفق . برفق تر. نرمتر. بامداراتر. || (ص ) بعیر ارفق ؛ شتر آرنج برتافته . (منتهی الأرب ). آن اشتر که وارن وی از پهلو دوربود. (تاج المصادر بیهقی ). اشتر که زونگک (آرنج ) وی از پهلو دور بود. (مهذب الأسماء). مؤنث : رَفْقاء.
ارفقدیکشنری عربی به فارسیدرميان گذاشتن , در جوف قرار دادن , به پيوست فرستادن , حصار يا چينه کشيدن دور
ارفغلغتنامه دهخداارفغ. [ اَ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ رَفغ،نکوهیده ترین وادی و بدترین آنها از حیث خاک وناحیه .
ارفاغلغتنامه دهخداارفاغ . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رفغ، به معنی زمین بسیارخاک . جای خشک بی نبات . ریم ناخن . ریم بنهای ران . فراهم آمدنگاه ریم از بدن . بن ران . فراخی عیش . مشک رقیق تنک پوست متوسط بین جید وردی . مرد ناکس و فرومایه . مرد سفله . آدمیان زبون .- ارفاغ ناس
ارفاقلغتنامه دهخداارفاق . [ اِ ] (ع مص ) سود رسانیدن کسی را. (منتهی الأرب ). منفعت رسانیدن . (زوزنی ). فائده رسانیدن . || نرمی کردن با کسی . (منتهی الأرب ) (تاج المصادر بیهقی ). نرمی و مهاوَنه : در باب ارفاق و مجانبت از ارهاق او وصیت رفته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" dir="ltr
دفقلغتنامه دهخدادفق . [ دَ ف َ ] (ع مص ) خم شدن آرنج شتر و دور شدن آن از پهلوی او، و چنین شتری را ادفق گویند. (از اقرب الموارد). و رجوع به اذفق و ارفق شود. || (اِ) بیرون آمدگی دندان شتر. (منتهی الارب ).