ارفعدیکشنری عربی به فارسیبلند کردن , بالا بردن , ترفيع دادن , عالي کردن , نشاط دادن , افراشتن , متعال کردن , تجليل کردن , تمجيدکردن , کشيدن , بزرگ کردن , جابجا کردن , باد کردن , تقلا کر
ارفعلغتنامه دهخداارفع. [ اَ ف َ ] (اِخ ) شیخ عماد تبریزی . وی از مشاهیر شعرای ایران است (!) و در لطایف و هزلیات شهرت دارد. این بیت ازوست : قطع نظر ز ساقی و ساغر نمیکنی شرم از خد
ارفعلغتنامه دهخداارفع. [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رفعت . بلندتر. رفیعتر. برتر. اعلی . برداشته تر. || ارزنده تر. قیمتی تر. ارجمندتر. || بلندقدرتر. اشرف .
سالار ارفعلغتنامه دهخداسالار ارفع. [ رِ اَ ف َ ] (اِخ ) میرزا عبداﷲخان فرزند نظام العلماء بسال 1336 هَ . ق . هنگام حمله عین الدوله به تبریز از سرکردگان سپاه او بود. رجوع به فهرست تاری