ارطاءلغتنامه دهخداارطاء. [ اِ ] (ع مص ) اَرطی برآوردن زمین . || بالغ شدن و بزنی رسیدن دختر. (منتهی الأرب ).
ارتاعلغتنامه دهخداارتاع . [ اَ ] (ع اِ) ارتاعی از مردم ؛ جماعتی بسیار: رأیت اَرتاعاً من الناس ؛ دیدم جماعت بسیار از مردم . (منتهی الارب ).
ارتاعلغتنامه دهخداارتاع . [ اِ ] (ع مص ) چرانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بچرانیدن . چرانیدن شتران خود را. || رویانیدن باران علف چریدنی را. (منتهی الارب ).
حارثةلغتنامه دهخداحارثة. [ رِ ث َ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک بن النخع النخعی .... از کهلان ، از قحطان . جدی جاهلی و حجاج بن ارطاءة از فرزندان او است . رجوع به الاعلام زرکلی شود.
حجرلغتنامه دهخداحجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن وائل . ابن عبدالبر او را یاد کرده ، گوید: حجاج بن ارطاءة از عبدالجباربن وائل بن حجر، از پدرش از جدش حجر از پیغمبر روایتی دارد و